مثه افسانه غریبم
مثه افسانه غریبم،مثه قصه رفتم از یاد
غم سنگین جدایی،زندگی داده برباد
هیچکسی به فکرمن نیست،من یه آینه شکستم
دور انداخته زمونه،خیلی خسته م خیلی خسته م
غم تو مثه گدازه
جاری تو رگ وخونم
نزدیک به انفجارم
بذا طوفانی بمونم
رنگ تاریکی گرفتم،شب وروز من سیاهه
آسمون سرنوشتم، عمریه بدون ماهه
یه پرنده ی اسیرم،که پر و بال مو بستن
من عاشقم که عمری،دل تنگمُ شکستن
غم تو مثه گدازه
جاری تو رگ وخونم
نزدیک به انفجارم
بذا طوفانی بمونم
مثه قطره توی دریام،مثه باد بی سرزمینم
مثه ابر تشنه ی گریه م،عاشقم عاشقترینم
منم اون درخت که پشتش،اگه خم شد،از ثمر شد
عصای چوبی پیری م،حالا دسته ی تبر شد
غم تو مثه گدازه
جاری تو رگ وخونم
نزدیک به انفجارم
بذا طوفانی بمونم
نوشته های دیگران()